کیمیاگر (۲)
سانتیاگوی چوپان مشغول مطالعه ی کتاب قطوری بود، که پیرمردی آمد و در کنار او بر روی نیمکت نشست و شروع به صحبت کرد.
پیرمرد از چوپان پرسید:
چه کتابی می خواند؟
سانتیاگو کتاب را به دست پیرمرد داد.
پیرمرد در حالی که کتاب را از همه جوانب بررسی می کرد گفت:
هوم! کتاب مهمی است، اما خیلی کسل کننده است.
و ادامه داد: این کتاب از همان چیزهایی حرف می زند که تقریباً همه ی کتابها از آن حرف می زنند. یعنی ناتوانی انسانها در انتخاب سرنوشتشان. و آخر سر، باوری را ارائه می دهد که بزرگترین گزافه و دروغ دنیاست.
مرد جوان شگفت زده پرسید: و این بزرگترین دروغ عالم کدامست؟
اینست: درزندگی ما لحظه ای فرا می رسد که تسلط بر زندگی را از دست می دهیم و از آن پس، سرنوشت، بر هستی ما مسلط می شود. و این بزرگترین گزافه ی عالم است.
مرد جوان گفت: این اتفاق برای من نیفتاده، چون می خواستند از من یک کشیش بسازند و من تصمیم گرفتم که چوپان شوم.
پیرمرد گفت: اینطور بهتر است چون تو سفر را دوست داری.
بزرگترین گزافه و دروغ دنیا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آیا شما نیز این موضوع را قبول دارید و آیا شده تا بحال مشکلات پیش آمده را تقصیرسرنوشت بدانید؟
اگر کمی به کارها و اعمال خود فکر کنیم، می بینیم که خودمان بزرگترین عامل فراهم کردن زمینه رخ داد این اشتباهات بوده ایم.
سرنوشت را ما می سازیم و البته منکر وجود موانع سر راه نیستم. ولی حرف من این است:
تصمیمی که در لحظات بحرانی می گیریم ممکن است موجب شود تا تاخیری چند ساله در رسیدن به هدف ایجاد کند و این سخن را به این دلیل می گویم که بارها پیش آمده در لحظه ای خاص تصمیمی را گرفته ایم، حرفی را زده ایم، عملی را انجام داده ایم و بعد ها در طول مسیر بارها پیش خود تکرار کرده ایم که ای کاش آن روز این حرف را نزده بودم، ای کاش یکبار دیگر به عقب برمی گشتم، آنگاه به گونه ای دیگر عمل می کردم.
من خود نیز در یکی از بحرانی ترین لحظات زندگی ام، عملی را انجام داده ام که باعث شد مسیر را دور بزنم و به موجب همان اشتباه و همان تصمیم که در زمان عصبانیت گرفتم، روز به روز از هدف دور و دورتر شوم و هر روز خود را سرزنش کنم که چرا آن روز این کار را کرده ام و البته اگر بخواهم تمام سختی ها را کنار بگذارم و خوشبینانه به این موضوع نگاه کنم باید بگویم توی این مسیر تجربه های بسیاری کسب کردم و اگر روزی دوباره راه اصلی رسیدن به هدف را پیدا کنم و به آن برسم مسلماً قدر اونو خیلی خوب می دونم و عزیزش می دارم.و به عبارتی می گویم :
زمان مرا ساخت. دوری از هدف و خواسته ام، کم کم مرا قابل کرد.
زندگی تنها مجال ما برای کسب آگاهی است هر کس بیشتر بداند، پیش تر می رود.
با آرزوی اینکه همیشه بهترین مسیرها را برای رسیدن به اهدافمان برگزینیم و شادمان باشیم .
شادیتان افزون باد و
لبخند مهمان همیشگی لبهایتان باشد
یکی از روشهایی که میتوان توسط آن حتی در طول سال یکبار محبت را آنطور که شایسته است در طبق
اخلاص گذاشت و مقابل روی معشوق گرفت ، سنت « روز والنتاین » است که به حرمت شهادت «
والنتاین قدیس » شهید عشق ، آنروز را «روز عشق» نامیدهاند ...
داستانهای زیادی درباره علت نامگذاری این روز با نام روز والنتاین وجود داره ولی یکیشون که از بقیه مشهور تره اینه که " والنتاین" یک کشیش رمی در قرن سوم میلادی بود. کلادیوس دوم امپراتور وقت ازدواج رو منع کرده بود. اون میگفت که سربازان متاهل جنگجویان خوبی نیستند. والنتاین فکر میکرد که این کار عادلانه نیست و مراسم ازدواج رو در خفا انجام میداد. کلادیوس که این موضوع رو فهمید دستور داد که والنتاین رو در زندان انداخته و سپس بکشند. والنتاین به زندان افتاد و در آنجا عاشق دختر کور زندانبان شد. این رابطه در حدی پیش رفت که عشق او و اعتقاد او به پروردگار باعث بازگشت بینایی دختر زندانبان شد.
روز 14 فوریه که والنتاین رو برای اعدام میبردند اون نامه ای نوشت و چون اسمش والنتاین بود، در آخر نامه نوشت
اولین پیغام والنتاین پس از آن، شعری از طرف چارلز (Charles)، از اشرافزادگان اورلئون (orleans) برای همسرش در سال 1415 میلادیه. او در جنگ "آگینکورت" (Agincourt) دستگیر شده بود و در زندانی در برج لندن در انتظار اعدام بود. در آن زمان او شعری به همسرش نوشت و کلمه والنتاین را در آن بکار برد. ولی روز والنتاین تا قرن 17 میلادی هنوز روزی ناشناخته بود.
در قرن 18 نوشتن پیغامهای ابراز محبت و ارسال آن بصورت معمول در آمد. سپس کارتهای آماده درست شد و چون از قبل چاپ شده بود، گفتن "دوستت دارم" را برای مردم (مخصوصا مردم خجالتی) راحت تر کرد.
و اما جشن روز والنتاین یک رسم قدیمیه که ریشه در یک فستیوال رمی داره. رمی های غیر مسیحی در وسط فوریه که برای اونها آغاز بهار بود یک فستیوال بنام "لوپرکالیا" (Lupercalia) داشتند. در بخشی از این فستیوال دخترها اسمشون رو مینوشتند و درون جعبه ای می انداختند و پس از آن هر پسری یه اسمی رو بصورت شانسی از اونتو بر میداشت. بدین ترتیب اونها در طول فستیوال به عنوان دوست پسر و دوست دختر با هم بودند. البته در مواردی این دوستی به ازدواج هم می انجامید.
کلیسا تصمیم گرفت که این فستیوال رو به یک جشن مسیحیت و یادبود روز وفات کشیش سنت والنتاین تبدیل کنه. پس از آن بمرور نام والنتاین توسط مردانی که میخواستند عشق خود را به معشوقشان ابراز کنند بکار برده شد.
-
امروزه روز والنتاین جزو روزهای اصلی جشن در تمام دنیاست. اما این به معنی ارسال پیغام برای شخصی که عاشق او هستید، نیست. شما میتوانید با فرستادن یک پیغام بدوست خود به او بگید که به او اهمیت میدهید.
در کشور انگلستان در این روز پول بسیاری صرف ابراز محبت میشود. طبق آمار در انگلستان در روز 14 فوریه سال 2001 تنها 22 میلیون پوند صرف خرید گل شده است. 7 میلیون گل سرخ و 12 میلیون کارت ارسال شده است.
در سال 2001 سی میلیون پیغام بصورت خلاصهدر سال 2001 سی میلیون پیغام بصورت خلاصه
بصورت خلاصه WUBMV بمعنی "آیا ولنتاین من میشی؟ (Will You Be My Valentine)"
فرستاده شده است!
امروزه در بعضی کشورها این روز رو به دو قسمت تقسیم کردند. مثلا 14 فوریه دخترا به پسرا شکلات میدهند و عشقشونو ابراز میکنند و در عوض در روز 14 مارس پسرا با اهدای آبنبات ابراز محبت میکنند و اینجوری دو روز رو خوش میگذرونند!
خوب... روز ولنتاین خوبی رو براتون آرزو میکنم و بهتون میگم که اگه کادو و یا پیغامی دریافت نکردید ناراحت نشید... این دادن محبته که اهمیت داره...
ای کاش همگی ارزش این روزها رو می دونستیم و فراموش نمی کردیم که محبت به عزیزترین ها از زیباترین حرکات زندگی است.
عاشق و پایدار باشید.
مسافــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره؟؟؟
: آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره
: کاش این یه جمله هیچ وقت ز یادمون نره
: نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم
: کاش بشینیم پای صحبت اونا که بی کسن --------------- اگه درد دل کنن به آرزوشون میرسن 0: رشته های عشق و تا همیشه محکم بکنیم
: کاش با مهربونیمون غصه ها رو کم بکنیم
: توی آسمون بریم دامن ماه رو بگیریم
: کاش دست پرنده های بی پناه رو بگیریم
: خوب نگه داریم چیزی که واسه یادگاریه
: کاش که پاک کنیم تمام اشکایی که جارییه
: مرحمی بشیم که زخم ادما بهتر بشه
: کاش یه کاری بکنیم که خستگی ها در بشه
: سهم خوشبختیمون رو وقف بزرگترا کنیم
: کاش به بزرگترا دینمون رو ادا کنیم
0: کاش بیایم به باغبونا کمی حرمت بذاریم احترام دلای شکسته رو نگه بداریم
: با دلای شکسته کمی مهربون باشیم
: کاش بیایم برای بی پناها سایبون باشیم
من کلبه خوشبختی ترا روزی با گلهای شوقم فرش خواهم کرد . برایت سایبانی از جنس پناه پروردگار خواهم ساحت و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت تا باز هم بدانی که من عاشقترین پروانه ات بودم.مجنون ترین دیوانه ات هستم و چه بخواهی چه نخواهی در خانه ات خواهم ماند و با عاشقانه ترین لهجه ای که یک لیلای با وفا سالها زیر سایه خورشید در صحرا آموخته است با یک سبد آرزوی در حال رسیدن و سرخ ترین حس پروازی که یک پرستوی مهاجر دارد ......تو را دوست خواهم داشت.
بیشتر از هر چیزی
داشتنش را دوست داریم
و بیشتر از هرچیزی
دادنش را دوست داریم
و هیچ کس در نمی یابد ......
که عشق همان چیزی است که
همواره داده میشود
و پذیرفته نمیشود.
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
یه جوون خسته بود که دلش شکسته بود
مثل بارون بهار زار و زار گریه می کرد
گاهی دست خسته شو به سوی خدا می کرد
که ای خدای مهربون خالق هفت آسمون
اونو بی وفا نکن از منم جدا نکن
بگیر دست خستمو تو منو رها نکن
بگو آخه تا به کی باید بشینم سر راهش
بشینم تا اون بیاد که بشنوم صدای پاش
مگه اون نمیدونه شایدم پریشونه
نمیاد که با لباش شعر عشقو بخونه
کلاغ ها از آسمون میرن به سوی خونشون
دسته های چلچله میرن به آشیونشون
ولی من بدون اون چی بگم کجا برم
با یه قلب نا امید هنوزم منتظرم
هنوزم منتظرم
رویش عشق سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن
این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلیست
که به او می گوید
تا ابد لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد......!
من ستیزم همه مهر
من گریزم همه شوق
من شتابم همه شور است و امید
من اگر قطره شوم در دل خاک
من اگر سبزه شوم بر سر کوه
یا چو خورشید نشینم پس ابر
تو مرا خواهی دید
که ز دور
عطر رخسار تو را می بویم!
شهرستان بندر لنگه یکی از شهرستانهای استانهرمزگان است. مرکز این شهرستان بندر لنگه است که یکی از بنادر مهم جنوب کشور است. شهرستان بندر لنگه در حاشیه خلیج فارس قرار دارد.
فهرست مندرجات] |
حدوداً از شرق شهر کنگ، از غرب روستای شناس و مغویه، از جنوب خلیج فارس و از سمت شمال به صحرای مهرکان محدود میگردد.
براساس اطلاعات موجود در ۵۴ درجه و ۳۰ دقیقه طول شرقی و در ۲۶ درجه و ۱۸ دقیقه عرض شمالی از نصفالنهار مبدأ واقع شدهاست.
فاصله بندر لنگه تا شهر لار ۲۸۰ کیلومتر و تا بندر عباس ۱۹۲ کیلومتر و تا بوشهر ۴۲۰ کیلومتر و تا شهر بستک ۱۷۰ کیلومتر است. هوای شهر بندر لنگه مانند سایر شهرهای ساحلی مرطوب و در تابستان گرم است.
در کوههای اطراف بندر لنگه حیوانات و پرندگان مختلفی وجود دارند مانند: آهو، روباه، گرگ، شغال، جوجهتیغی وکفتار. از پرندگان مانند: کبک، شاهین، و قُمری و بلبل و تیهو غیره از پرندگان کوهی وصحرائی.
اغلب زمینهای شهرستان بندر لنگه دارای قابلیت مرتعی است ومناسبترین اراضی جهت استفادههای مرتعی وبرداشت علوفه محسوب میشوند. در اطراف لنگه درختان بزرگ و تنوهمندی وجود دارد مانند: کُنار، کُور و سمر ،سَلَم و غیره، در زمان قدیم مردمان لنگه از هیزم این درختان برای پخت و پز وبرای تدفئه خانهاشان استفاده میکردهاند.
جمعیت شهرستان بندر لنگه طبق سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۸۵ ، برابر با 116086 نفر بودهاست [۱].
علماء وادباء وفقهاء ودانشمندان ورجالات بندر لنگه وهرمزگان وبنادر جنوب فارس و شیبکوه ومناطق جنوب که در دوران گذشته در حیات بودند وبعداً روی در نقاب خاک کشیدهاند و اشتهار یافتهاند، وهمچنین آنهائیکه در حیات هستند که برای شرح احوال هریک از آنها خود کتابچهای لازم است، برای مزید اطلاع خوانندگان عزیز فقط اختصاراً بذکر اسامی و بخشی از بیوگرافی آنها میپردازیم: شیخ الاسلام عبدالرحمن خالدی، حجت الاسلام آقا سید محمد عالم، حجت الاسلام سید شبر موسوی، شیخ الاسلام سید جعفر موسوی، شیخ الاسلام احمد السرحان، شیخ الاسلام شیخ رضوان، حجت الاسلام سید علی عرب، سالم بن ابراهیم الخاجه، حسین بن علی الوحیدی، شیخ الاسلام محمد علی خالدی، شیخ حسن رضوان، شیح صالح ادیب ، شیخ قاسم قصاب، شیخ سلطان المرزوقی ،بدر محمد امین، محمد عبدالرحمن علینا، ملا یوسف بلوکی، سید فضل سید جلال الدین، حاجی عبدالله خواجه .
دهستانها:
دهستانها:
دهستانها:
فرق من و تو:
گفتی عاشقمی ، گفتم دوستت دارم.
گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم ، گفتم من فقط ناراحت میشم.
گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم.
گفتی تا ابد تو قلب منی ، گفتم فعلا تو قلبم جا داری .
گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم ، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه ، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم.
گفتی ... ، گفتم... .
حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه!
فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستشو.
از دریا پرسیدن عشق چیست ، گفت: خشکیدن ...........
از گل پرسیدن عشق چیست، گفت:پرپر شدن ............
از زمین پرسیدن عشق چیست، گفت: لرزیدن ...........
از آسمون پرسدین عشق چیست، گفت: باریدن...........
از انسان پرسیدن عشق چیست،ناگهان ندایی از درونش گفت : جدایی
جلسه محاکمه عشق بود
و عقل قاضی ، و عشق محکوم ....
به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ، ای گوش مگر تو نبودس که در آرزوی شنیدن صدایش بودی وشما پاها که همیشه رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ، تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟ قلب نالید و گفت: من با وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند و فقط با عشق میتوانم یک قلبی واقعی باشم .
خدایا
به هر که دوست می داری بیاموز که
عشق از زندگی کردن بهتر است
و به هر که دوست تر می داری بچشان که
دوست داشتن از عشق برتر
پاییز را دوست دارم به خاطر برگ ریزهایش
دریا را دوست دارم به خاطر پهناوریش
کوه را دوست دارم به خاطر عظمتش
آسمان را دوست دارم به خاطر وسعتش
مادرم را دوست دارم به خاطر فداکاریش
تو را دوست دارم ولی نمی دانم چرا؟!
و گل های پلاسیده قلبم له له یک قطره باران را می زند!
اگر اجازه می دهی یک دل سیر ببارم
اگر اجازه نمی دهی
شکل گل لبهای تو سرخ و ظریف و غنچه ای
بعد از این لبهای خود را شکل گلدان میکنم
عمرمنی زود بیا
آه امید من توئی
حرف بزن
اشاره کن
ساده بخند
نگاه کن
آمده ام که صبح را
در نفس تو بنگرم
باز بگو
سئوال کن
شعر بخوان
شلوغ کن
من همه عمر با توام
زود بیا که عمر من
بی تو
درون آتش است
دوباره دیر می کنی
و من به رقص نور شمع
جای تو فوت می کنم
تو غرق واژه می شوی
و من به احترام تو
فقط سکوت می کنم
همه زندگیم!!
روزی ازم پرسید : منو بیشتر دوست داری یا زندگی تو؟
خوب منم راستشو گفتم
گفتم زندگیمو!
ازم نپرسید چرا گریه کرد و رفت
بی آفتابم
در استوای مهر
تشنه
در گلوگاه چشمه
شولای بوسه ات کجاست؟
خوابم کن
بیدار مانده ام
در آستان خواب زمستانی زمین...