بیشتر از هر چیزی
داشتنش را دوست داریم
و بیشتر از هرچیزی
دادنش را دوست داریم
و هیچ کس در نمی یابد ......
که عشق همان چیزی است که
همواره داده میشود
و پذیرفته نمیشود.
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
یه جوون خسته بود که دلش شکسته بود
مثل بارون بهار زار و زار گریه می کرد
گاهی دست خسته شو به سوی خدا می کرد
که ای خدای مهربون خالق هفت آسمون
اونو بی وفا نکن از منم جدا نکن
بگیر دست خستمو تو منو رها نکن
بگو آخه تا به کی باید بشینم سر راهش
بشینم تا اون بیاد که بشنوم صدای پاش
مگه اون نمیدونه شایدم پریشونه
نمیاد که با لباش شعر عشقو بخونه
کلاغ ها از آسمون میرن به سوی خونشون
دسته های چلچله میرن به آشیونشون
ولی من بدون اون چی بگم کجا برم
با یه قلب نا امید هنوزم منتظرم
هنوزم منتظرم